۱۳۹۲ تیر ۱۹, چهارشنبه

سلام


روزی شروع می کند به ترکیدن این بغض نا ماندگار سمج

آخرش که می دانی چیست؟

روزی دوباره قلم را بی آنکه بخواهم می گیرم و تند تند ازغریبی دلچسب یاد تو می نویسم میان این همه شلوغی مدام

روزی دوباره به هر قیمتی که باشد نخواهم نوشت تا نترکد

شب قبلش دوباره به خواب می روم ، می دانم

تعبیر خواب های کودکیم

شبش حتمن تو به خوابم می آیی

شبش حتمن ...

من از دست های یتیم کدام وسوسه آب می نوشم؟


کاش بشود نوشت این لعنتی های ماسیده بر ذهنم را
کاش بشود فریاد کشید
داد زد
زل زد به چشم های تو
برخاست
رقصید
و زندگی کرد درست همانطور که شاعران

هوم

مگر می شود کسی تو را ببیند و حرفی برای گفتن و احساسی برای سرودن در چشم هایش بماند؟

تو برای قداست آمده ای ، می دانم

برای غسل تمعید واژه ها

همین واژه ها که به هر چینشی حقیرند و نا توان

به واژه ها بگو تاریخ تکرار شود

بگو اعجازشان تمام شده

بگو مردم دیگر از سخن گفتنشان در گهواره به هیچان نمی آیند

بگو رسالت شان را بسپارند به مادرشان

به مریم

بگو به دوران جدید خوش آمدند

به دوران پادشاهی سکوت

شاعری من

بگذار تمام مردم جهان سالها در انتظار شکسته شدن روزه من بنشینند و من زل بزنم به چشم های تو و به خواب بروم

و دوباره خواب چشم های تو را ببینم تعبیر ِخواب ِ مسلط  ِ کودکی 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر