۱۳۹۱ آذر ۳۰, پنجشنبه

Forrest Gump


هروقت به فیلم ها فکر می کردم با خودم می گفتم روزی می رسه که به افتخار فیلمی ، ایستاده و با صدای بلند دست بزنم؟؟

کارگردان و بازیگری می تونند اینقدر متحولم کنند؟

توی تموم این سالها ارزو شده بود برام و خط قرمز حتی

فارست گامپ ، این فیلم با شرافت و سرشار از انسانیت ، امشب بهترین شب یلدای عمرم رو ساخت

تام هنکس دوست داشتنی

این فیلم رو تا پایان عمرم فراموش نخواهم کرد


سرشار از یه احساس غرورامیزم ... چرا چیزی بیشتر از این باید گفت ؟


۱۳۹۱ آذر ۲۷, دوشنبه

وقتی که ...


وقتی پدر و مادرت حتی یکبار هم تا به حال همدیگر را جلویت نبوسیدند

وقتی پیش فرض موجه نشان داده شدن یا بی جنبه نبودن ، یعنی خیلی عادی از معشوق حرف زدن

وقتی هرگونه کنش احساسی در این جامعه ی بیمار نتیجه اش تمسخر است و تعجب و کنجکاوی متمایل به فضولی

باید هم یک نگرانی ذاتی لعنتی در نگاهت باشد نسبت به اطرافیانت در خیابان و کافه و خانه و پارک

دقیقا همینطور می شود که به سرت می زند ، بدجور به سرت می زند " او " یی را که بیشتر ازهر موجودی دوستش داری ، ببری

درست وسط شلوغ ترین میدان شهر و دقیقا طوری که همه نظرشان به تو جلب شود روبرویش در نهایت خاکساری زانو بزنی ،

دست هایش را آرام در دستانت بگیری ، بلند ... خیلی بلند فریاد بزنی : دوستت دارم و بعد جوری که انگار شبنم  روی گلبرگ لطیفی می رقصد دستانش را ببوسی .



پ.ن : این روزها خیلی فکر می کنم به این .


۱۳۹۱ آذر ۲۳, پنجشنبه

تا تو


هوم ... کاش این اشک صاحب مرده امانم می داد 

کاش خراب شده ی با شرافتی پیدا می کردیم بی هیچ نگاهی که متهمم مان کند و بی هیچ تابلو ایستادن ممنوعی 

آن وقت دیگر بار رسوایی را برای اولین و آخرین بار از دوشم بر میداشتم و چنان در آغوشت می کشیدم 

که برای لحظاتی این همه درد بی درمان ، خجالت بکشند و رهایم کنند.

مهلت برای نوشتن هم ندارم وقتی دست هایت همین نزدیکی ها مشق نیاز لبانم را خط می زند 

بمان که بی قراری ، زمام  کاروان تمام نشدنی  " کاش "ها را از من گرفته است....


۱۳۹۱ آذر ۲۲, چهارشنبه

قیامت


بگذار

من نگفته برایت چشم می گذارم

با اشک !

جایی بروی که کسی

نباشد - نبیند

جایی که بتوانی باز بخندی

و پایان تاریخ را

باز

به عقب بیندازی