۱۳۹۲ دی ۷, شنبه

احوالات روزگار ننوشتن

زل زدم به صفحه ی سفید مانیتور

می خواهم بنویسم چون باید که بنویسم اما ...

می شود 

باید که بشود 

تا همین چند خط که شد 

کیفیت نوشته هایم که مهم باشد بر کمیت ش خواهی بخشید ، می دانم 

هنر پناه بزرگی است 

و من این را حالا می فهمم 

وقتی به جبر زندگی کردن و کسب معیشت، روزمرگی هایم گره خوردند به انسانهایی که هیچ نقطه مشترکی با ایشان ندارم. حالا ست که می فهمم و درک می کنم این هنر چقدر مهم است و چقدر حیاتی ست و نجات دهنده و آرام بخش 

هنر پناه گاه  ِ تمام انسان هایی است که اهل درد هستند و دارای نقاط مشترک احساسی و فکری که چون مجبورند کنار کسان دیگر باشند و روزگار بگذرانند ، اینطور با هم ارتباط می گیرند.

با رمز و راز و در عین زیبایی و در عین ... 

در عین ...

یک صفت ملموس ناب به ذهنم رسیده بود که تا قبلاینکه نوبت ش بشود و خلق شود از یادم رفت 

هوم

مهم که نیست - بیانیه نمی خواهم صادر کنم که

گفتم

کیفیت باید مهم باشد 

از هنر می گفتم 

هنر گاه ای است برای پناه اوردن و اشتراک نگفتنی ها به آنها که محرم هستند و بس

همیشه هم نمیشود نوشت یا شعر گفت ، گاهی موسیقی گاهی نقاشی گاهی حتی با هم یک فیلم مشترک را دیدن و از اینها هم ساده تر 

گاهی با لغات بازی کردن و مفهوم نو ساختن ، شبیه همین لب خند ِ خودمان 

برای همین هم هست که گاهی فاصله می افتد بین نوشتن هایم برای تو 

دست خودم هم نیست 

خودشان دوست دارند اینطور خودشان را به تو برسانند

نقطه ، سر شهریور