۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه

عکس 1 - ساحل و دریا


عکس از : Philippe Mougin


همیشه نسبت به ساحل و دریا نظرم به نظر حافظ نزدیک بوده که : شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل ، کجا دانند حال ما سبک باران ساحلها
و از شما چه پنهان که چنین سبک باری و هایل بودنی رو شخصا لمس کردم به مقدار کافی .
اما این عکس تموم آرمان مکان زندگی عاشقانه ی من رو نشون میده و اون پرچمی هست شاید سرخ - احتمالا یکی از دلایل سیاه سفیدی عکس اینه که رنگش به انتخاب مخاطب باشه یا نه - که در انتهایی ترین نقطه ی ساحل زده م و بی مهابا وارد دریا شدم . قرار بوده معشوق همین پرچمی که به نوعی نماد یاد من هست رو مراقبت کنه و هر از گاهی که خسته و رنجور سر از دریا ی متلاطم بیرون آوردم نشونم بده ، هم هستن خودش و هم پابرجایی پرچم یادم رو.
ولی انگار از معشوق قصه ی ما خبری نیست . این پرچم هم که پابرجایی اش  ازغرور " غرقه در دریا " ست فقط  !


بازگشتی که وسوسه بود !


این بار نه پروزه ی چند ماهه ای هست و نه خستگی از زخم های همیشگی یا موقت زندگی ، این بار وسوسه ی بودن من رو به فضای وبلاگ برگردوند و فکر می کنم که دوام بیارم حتی شده محض بی هدفی و محض یه وبلاگ ساده از نویسنده ای که حوزه ی مشخص نداره


هرچقدر فکر کردم که شاید فیس بوک و امثالهم بتونند جور این وسوسه ی عمیق رو بکشند دیدم واقعا شدنی نیست و درمان فقط در وبلاگ هست و اون هم فقط بلاگر


همینطور که ورودم به وسوسه ای بند بوده پست ها هم احتمالا از چنین قاعده ای پیروی کنند اینه که حالا بذار شروع بشه ببینیم چی قراره از این آب وسوسه در بیاد