۱۳۹۱ مرداد ۳۰, دوشنبه

آرام آرام از دست می رویم


خط به خط تمام نوشته های ساکت این روزگار طرح تصویر یک لب خند باشد عیبی دارد؟

مردم کجایند تا نشان شان بدهم ؟

حکما مونالیزا را باید فراموش کرد

میان خندیدن یا معمولی بودن لب ها که اعجازی نیست

اعجاز در خندیدنی ست که جاهلانه خنده می پندارندش و نمی بینند حزنی که لب ها تحمل می کنند

حکما داوینچی هم ناتوان است در کشیدن چنین لب خندی

نمی شود همین طور که لب خند می زنی حرف هم بزنی؟

سعیت را بکن شاید شد

آن وقت خدا را چه دیدی؟ شاید پول دار شدیم از این همه اعجازت ... خودم برای پرستندگانت ، اتاقکی می سازم برای اعتراف

و ان سمت تر می نشینم یک دل سیر گریه می کنم

تو هم جایی که هیچ کس نبینتت قول بده به خواب هایشان می ایی برای شفای روح در بند شان

و ته دلت قنج برود که چه راحت می شود فریب داد و با پولی که برای قربانی احساس شان می اورند رفت و یک دل سیر بستنی زعفرانی خورد با خامه ی اضافه

باور کن هر دویامان خوشبخت می شویم فقط کافی ست سعیت را بکنی

تو را به جان تنهایی قسم!!!

۱۳۹۱ مرداد ۱۳, جمعه

احساس رهایی


اعجاز شعر همینه

یک وقت مواجه میشی با یک شعر یا نه قسمتی از یک شعر که بیانگر تمامی احوال فعلی ات میشه بعد چنان لذتی می بری که قابل توصیف نیست

حس پرواز می کنی و حس رهایی از خفگی که اگه اینبار حالت رو پرسیدند همین رو واسشون بخونی

بیت زیر رو با تمام وجود بخونید :

منی که لفظ شراب از کتاب می شستم

زمانه کاتب دکان می فروشم کرد .