۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه

چه می گویم اصلا؟

هوا از من بگیر
خنده ات را نه
معنای زندگی من
با شما هستم بانو
با شما که برای لب خند هایت تصمیم نمیگیری
با شما که لب خند در صدا زدن نامت ضروری ست
با شما که هی پشت به پشت هم باید گریه را خندید و ترس را هم

قلم رسواگر خوبی ست
می نویسد م تا رسوا کند
و چه باک از رسوایی؟
من سالهاست که اشک هایم را و فریادهایم را و قهقاه هایم را برای همین روزها نگاه داشته بودم

بی لب خند های تو
بی پشتوانه ام بانو
برای همین است که بی وقفه نامت را صدا می زنم
بی لب خند های تو یکباره بی معنا می شود زیستنم
یکباره کم اورده باشم انگار
یکباره گریخته باشم به مرزهای هذیان نویسی و پشت هم لغات را ردیف کردن انگار
هیچ معنایی ندارد این نوشته
بخوان التماس نامه
بخوان عجز
بخوان دلتنگی نامه درست وقتی چند لحظه نیست خداحافظی کرده باشمت
اینها را بخوان و بعد
اگر خواستی
فقط اسم خودت را به زبان بیاور
همیین یکبار

پ.ن : توی اتوبوس یا بعبارتی اتوبوس نوشت