۱۳۹۲ فروردین ۵, دوشنبه

بهانه برای فکر کردن - 1


لطفا وقت بگذارید و بخوانید :


  • «تعبد» قوام دینداری است، دینداری غیر متعبدانه محال است و پارادوکسیکال است. هر دینداری باید به سخن کس یا کسانی بی چون و چرا التزام داشته باشد.معنویت متعبدانه نیز پارادوکسیکال است. تفاوت دینداری و معنویت این است که دینداری اگر تعبد نداشته باشد، دینداری نیست اما معنویت اگر متعبدانه باشد، معنویت نیست. البته این بدان  معنا نیست که یک انسان معنوی سخن بنیانگذاران هیچ دین و مذهبی را قبول ندارد منتها این سخنان را متعبدانه قبول ندارد. هر آدم معنوی نه فقط حق بلکه وظیفه دارد سخنان بنیانگذاران همه ادیان و مذاهب جهان را بشنود و هر کدام را که با عقل و وجدان اخلاقی اش سازگار بود، بدان التزام عملی و نظری داشته باشد،  بنابراین از این سخن این گونه بر نمی آید که یک انسان معنوی به سخنان بنیانگذاران و ادیان جهانی اعتنا ندارد بلکه آنها را از سر تعبد قبول ندارد.پس محال نیست که یک انسان معنوی آموزه های دین را بپذیرد. یعنی من می توانم انسان معنوی باشم و عشاءربانی به جا آورم و اما اگر پذیرش این روزه را از سر تعبد بپذیریم، من را انسان متدین می کند و نه انسان معنوی
  • معنویان دارای یک اصول مشترک فرآیندی هستند، منظور این است که این پروژه محتوا کمتر دارد تا صورت. به عنوان مثال؛ یک توصیه می گوید با دیگری چنان رفتار کن که خوش داری دیگری با تو آن رفتار را کند یا یک توصیه دیگر که می گوید راست بگو. توصیه دوم انگشت بر روی یک کار خاص گذاشته است و گفته که با هر کسی در هر وضع و حالی و در هرمکانی باید راست بگویی اما توصیه اول انگشت روی هیچ کار خاصی نگذاشته است. اگر خوش داری به تو دروغ بگویند، دروغ بگو که به این می گویند توصیه فرآیندی. این فرآیند اگر به راست گفتن انجامید، راست بگو اگر همین فرآیند به دروغ گفتن انجامید دروغ بگو. من امروز از این تعبیر می کنم که توصیه دوم انگشت روی فرآورده خاصی گذاشته اما توصیه اول انگشت بر روی هیچ فرآورده ای نگذاشته است.قدما این را به تعبیر دیگری استفاده می کردند و می گفتند توصیه دوم؛ توصیه مادی است یعنی به یک ماده خاصی توجه کرده است اما توصیه اول توصیه صوری است یعنی صورت آن را گفته اما نگفته است صورت آن به چه ماده ای حتما باید ملحق شود. من معتقدم توصیه های معنویت؛ توصیه های فرآیندی هستند نه فرآورده ای.
  • آدم معنوی مانند یک دماسنج است. دماسنج هیچ وقت نمی گوید که من 10 دقیقه پیش میگفتم 17 درجه اما الان چگونه بگویم 18 درجه، در صورتی که دما در آن وقت 17 درجه بود، من هم 17 را نشان می دادم الان که دما 18 درجه است، من هم 18 را نشان دهم. آدم معنوی به نظرم به دنبال واقعیت ها چنان می رود که دماسنج در پی دما می رود.


گفتگوی مصطفی ملکیان با سایت شفقنا ست که می توانید اینجا (+) مصاحبه ی کاملش را بخوانید.


۱۳۹۱ اسفند ۲۳, چهارشنبه

شکوه


تو را با هر چه قیاس می کنم لطیف تری ... سعی بیهوده کرده باشم انگار

هرچه با پنجه های این ذهن الکن خاک مبهم مفاهیم را چنگ می زنم تنها تو را کنار لطافت می توانم نشاند. کاش لطافت ، مصدر بود آن وقت تا می توانستم صرفش می کردم برای تمام زمان ها ، آن وقت تو را می نشاندم روبروی تمامی شان
بر می گشتم عقب با معصومانه ترین دست های زنده گیم ، با همان دست های گچی  ِ پای تخته ی مدرسه ، با گچ قرمز ، یک علامت بزرگ تر ِ پر رنگ می گذاشتم طرف تو بعد می خندیدی ...  بعد می خندیدی ...

حرف کرامت انسان که می شود اما تمام تصوراتم را در شکوه غریبی غرق می کنی
حس می کنم از پایین به تجسم معظم چشم هایت خیره شده ام
حس می کنم تمام وجودم دارد تهی می شود از ترس . جان می گیرم ، دوست دارم فریادت بزنم
دوست دارم بی الایش ترین لحظات عمرم را بدهم برای پرستشت و لب های معصومانه ی زمان تولدم را برای بوسیدنت

برای انسان ماندن

بودن ت پشتوانه ست

برای تمام طبیعت ، تمام انسان ، تمام من


۱۳۹۱ اسفند ۱۸, جمعه

های ای آرزوهای نیامده



کاش روزی

روی تقویم

روبروی تمام روزهای سال بنویسیم : روز انسان 

بعد بی هیچ قید مضحکی از رنگ و نژاد و جنس

تبریک بگوییم بهم 

کاش



۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه

کارتون - 2




کارتون از پاول کوژینسکی - Pavel Kuczynski

اهل لهستان که باشی هنوز زخم عمیقی در اعماق وجودت احساس می کنی دهانت مزه ی زهر می گیرد وقتی از جنگ بشنوی  حتی اگر 30 سال بعد تمام شدنش به دنیا آمده باشی. چه فرقی می کند؟ 

تلخ است این بازدید گاه و بیگاه به دورانی که هیچ چیز ارزان تر از انسان نبود 

خطابه ی ضد جنگ نمی نویسم - دوران جنگ را هم درک نکردم و علاقه ای به درکش ندارم ولی امثال کوژینسکی را خوب درک می کنم اوهم از نسل پس از جنگ است - گیرم نسل سوم -
گرچه کشور من بلای هولناک لهستان را تجربه نکرده اما جنگ،جنگ است به همان تلخی به همان بی رحمی به همان شمایل کریه

باید هم جنگ درصد قابل توجهی از کارتون های تلخش باشد
باید هم چکش به دست دور بیفتد در اذهان خواب گرفته ی مردم و حاکمان که مبادا خواب بمانند و دیوانه ی دیگری جهان را به جنگ بکشد

تصویر خود گویاتر از هر حرفی ست

بگذار زنده یاد قیصر عزیز بنویسد:

شهیدی که بر خاک می خفت

سرانگشت در خون خود می زد و می نوشت

دو سه حرف بر سنگ :

به امید پیروزی واقعی

نه در جنگ

که بر جنگ


پ.ن 1 : می خواهم از این به بعد در یک قسمت جداگانه به کارتونیست ها و آثارشان بپردازم . هدف اولیه بی شک برای آشنا کردن هست.
کارتون ها و بطور کلی آثار بصری ، هنرهایی هستند که درگیر ضعف های لاینحل زبانی نیستند و بنابراین هم از نظر مفهوم منتقل شده عمیق تر و از آن مهم تر، " امانت دار تر" هستند و هم مرزها را بی دغدغه و بسرعت زیرپا می گذارند.

پ.ن 2 : هرچه زیر عکس ها می نویسم نظر و تحلیل شخصیم هستند و بدیهی ست که تابع زمان نوشتنش باشد. سعی می کنم با مطالعه ی بیشتر تحلیل هایم را از حوزه ی سلیقه ی شخصی به سمت چارچوب های اصولی تر ببرم.


۱۳۹۱ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

سردرد شناسی !


26 امین سال زنده گیم را دارم می گذرانم و هنوز به معنای دقیق نمی دانم سردرد چیست و به چه محدوده ای از نشانه ها و دردها ، می گویند سر درد؟

دو حالت که بیشتر ندارد

حالت اول اینکه  من هیچ وقت علائم، نشانه ها و دردهای ذکر شده را - که به طرز عجیبی سلیقه های شخصی درش موج می زند - لمس نکردم و هیچ وقت سردرد نشدم و تمام این همه که نوشتم و غر زدم همه تو خالی و پوچ و وهم بوده

حالت دوم هم اینکه چنین مواردی آنقدر جزو فعل و انفعالات طبیعی سرم بوده که تبدیل به عادت شده و اصلن نمی توانم تمایزی قائل باشم

یک حالت دیگری هم هست که بخاطرخودخواهی حادی که دارم ردش می کنم و آن اینکه اصلن معنای دقیق کلماتی مانند درد ، سر و... را نمی فهمم اصولا

که البته همانطور که گفتم رد می شود دیگر.

خلاصه که اگر جسارت نیست آستینی بالا بزنید و نادانی را از جهلش به در آرید

پ.ن : با تشکر قبلی


مصنوعی


نمی دانم از افراط در تعارف کردن هاست  یا عادت به انجام یک پکیج ثابت از اعمال و رفتاری که اگر انجامش بدهیم بهمان می گویند یک انسان نرمال اجتماعی . هرچه که هست حالم را بهم می زند این روابط روز به روز مصنوعی تر شده

جوری شده که دیالوگ ها را حدس می زنم از قبل و خدا می داند چه ذوقی می کنم وقتی کسی حتی شده به تغییر لحن ، قدری رنگ بزند به این رنگ و رو رفته های تکراری. اینقدر در نقش هامان فرو رفتیم و اینقدر جوری شدیم که مقبول بقیه واقع شویم که یادمان رفته انسانیم و به کنایه گزنده ی حسین پناهی : " شعور همه آفاق " !!

خسته ام از این مصنوعی بودن های مدام


۱۳۹۱ اسفند ۱۱, جمعه

یک عذرخواهی از آقای زیبا کلام



اولین و آخرین باری که آقای زیباکلام را دیدم مصادف بود با تنها سه شنبه ای که با هزار مصیبت توانستم سرکلاس های درس استاد شفیعی کدکنی عزیز حاضر شوم. از مقابل دانشکده ی علوم سیاسی می گذشتیم که یکباره زیباکلام را دیدم که با چند کتاب قطور در دست درحال خروج است. یادم هست تک تک ثانیه های آن لحظه ی کوتاهی را که با نگاه زیرزیرکی م دنبالش کردم تا پشت سرم قرار گرفت.

آن روزها بحث مدعیات زیباکلام در مناظره های با موضوع نفت در شبکه ی 4 حسابی داغ بود. شده بود تنها مخالف ایدولوژی و استنباط حاکمیت و اکثریت فهم عمومی جامعه. قائل بود به اینکه رضاخان هم فایده های قابل توجهی برای کشور داشته و صریحا روی مواضعش ایستادگی می کرد. یادم هست که بعد این ملاقات غیرمستقیم و کوتاه ، ذهنم درگیر همین مسائل شد.
من اما ذهنم درگیر برچسب های سفید و سیاه بود و در سیطره ی تاریخی که خوانده بودم و هنوز سونامی بینش شکاک و خاکستری به این قسمت از داشته های ذهنم نرسیده بود. همسو و همراه جریانی بودم که اکثریت قریب به اتفاق افکار عمومی و حاکمیت را در بر داشت و براحتی هرچه تمام تر قضاوت می کردم و برچسب سیاه می زدم بر گفته ها و ادعاهای زیباکلام هرچند که اذیتم می کردند و قلقلکم می دادند فکت های تاریخی که ارائه میکرد اما خب توجیه گر قابل تری از حالایم بودم آن روزها

هر چه که گذشت زیباکلام شخصیت قابل احترام تری برایم شد و این همزمان بود به رسیدن سونامی که آرامش خاطر را برای همیشه از ذهنم ، با خودش برد.

تا همین حالا که زیباکلام یکه و تنها جور انفعال جریان غرغرو ی روشنفکری ایران را می کشد و فعال تر از همیشه شده در عین حالی که از صراحت گفتارش لحظه ای کم نشده است.

تا همین حالا که شده وجدان بیدار روشنفکری

تا همین حالا که یک عذرخواهی بزرگ به او بدهکارم.

دیدن این لینک را صمیمانه به شما پیشنهاد می کنم و همینطور مراجعه ی توامان به سایت رسمی دکتر زیباکلام را



کارتون - 1


کارتون اول از " آنخل کاربو " * ی اهل هاوانای کوباست که در حال حاضر در مکزیکو سیتی زندگی می کند و حدود 120 جایزه ی بین المللی را از آن خود کرده است و از نویسندگان و هنرمندان ملی کوبا محسوب می شود.

کاربو بر خلاف هم وطنش " هرناندز (آرس) " ، کمتر به مسائل سیاسی و با توجه به جو غالب حاکمیت کوبا - ضد امپریالیستی - می پردازد و اکثر آثارش را اگر در اینترنت جستجو کنید به مسائل انسانی تر و لاجرم عمیق تر از مسائل سیاسی می پردازد.
شاید دلیل زندگی ش در میکزیکو سیتی هم به چنین رویکردی نامرتبط نباشد.

این کارتونش را اما عمیقا دوست دارم. یک حس مشترک جهانی درش وجود داشته باشد انگار
تنهایی های روز به روز بیشتر شده ی انسان معاصر و مدرن !
تنهایی انسانهای بی سر و دست رو دست گذاشته ی منفعل و ناچار !
و پارک هایی که فقط نیمکت شان مانده ست و سبزی چمن شان.

سویه ی کارتون ، سویه ی عامی ست که تقریبا همه فهم هم از آب در آمده و انگار توانسته زبان مشترکی باشد از یک رنج مشترک انسانی ، فارغ از هر نوع از عوامل تمایز بخش.

حالا دیگر تمدن روز به روز ، بیشتر و وحشیانه تر به آرزوهای ما حمله می کند. آرزوهای سطحی و بدیهی شبیه داشتن یک خانواده ، که تا همین 60-70 سال گذشته ، تنها و تنها با گذشت زمان و رسیدن "وقتش" - به وقوع می پیوست اما....

من اگر جای کاربو بودم بی سر بودن انسان روی نیمکت نشسته را ، به این ربطش می دادم که چنین تنهایی ها و رنج هایی جنسیت بردار نیستند

* : Angel BOLIGAN CORBO

پ.ن 1 : می خواهم از این به بعد در یک قسمت جداگانه به کارتونیست ها و آثارشان بپردازم . هدف اولیه بی شک برای آشنا کردن هست.
کارتون ها و بطور کلی آثار بصری ، هنرهایی هستند که درگیر ضعف های لاینحل زبانی نیستند و بنابراین هم از نظر مفهوم منتقل شده عمیق تر و از آن مهم تر، " امانت دار تر" هستند و هم مرزها را بی دغدغه و بسرعت زیرپا می گذارند.

پ.ن 2 : هرچه زیر عکس ها می نویسم نظر و تحلیل شخصیم هستند و بدیهی ست که تابع زمان نوشتنش باشد. سعی می کنم با مطالعه ی بیشتر تحلیل هایم را از حوزه ی سلیقه ی شخصی به سمت چارچوب های اصولی تر ببرم.