دائما دارن به این نوشته ملکیان فکر می کنم
جایی میگفت ادمیزاد وقتی به دنیا میاد n تا انتخاب جلوی پاش هست و هرچی بزرگتر بشه ، انتخاب ها کمتر و محدود تر میشه تا یجایی که فقط باید بری تا تموم شه
خیلی جمله رو توی دلم بسطش دادم
خیلی بهش پرداختم ، ورزش دادم و زیر و روش کردم
فکر می کنم صرف دو چیز میتونه انتخاب ها رو نگه داره و نگداره به تلخی جبری اخر جمله نرسیم
اون هم فکر کردن و دست انداختن به دامان هنر عه
همین
حرف من اما چیز دیگه ست
منی که دارم توی یه وبلاگ مسکوت و اروم ، می نویسم بیشتر برای خودم می نویسم تا یادم نره این فن دوست داشتنی و لغاتی که شبیه دوستهام ، دوستشون دارم
حرفم اینه که همیشه بار کارهای نکرده ای که دوست داری انجام بدی بیشتر و بیشتر میشه
من در 29 سالگی، یا بهتر بنویسم در استانه سی سالگی ، به تموم کارهای نکرده و لذت های انجام دادنشون فکر میکنم
به کارهایی که فقط به خواستن من محتاج نبودن اگه انجام نشدن
میشه به چند تاشون تا قبل سی سالگی رسید؟