۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه

لب خند تو


دلم برای نوشتن تنگ شده و چشمانم برای اشک. آنقدر که نفهمیدم از کدام روزن این اتاق مشت مشت ابر و اقاقی و بابونه نفوذ می کند

مادر که بفهمد دوباره دلگیر خواهد شد آخر همین دیشب بود دستی به سرو روی خسته ام کشید. اما کاش کمی هم سرش را می گذاشت روی قلبم درست شبیه بچگی ها، شاید می شنید که چه قدر در تسلط توده های متراکم یاد توست

اخبار را یکبار از شبکه ی دل من بشنوید جماعت

هوا، دیروز و امروز و هر روز بارانی است هر روز به غریب ترین و ساده ترین دلیل ثبت نشده ی دنیا می گیرد و به اولین روزنه ی لب خند تو باز می شود
هوای دل من بی ثبات ترین هوای دنیاست
ناگهان دلش هوای بوییدنت را می کند شروع می کند به بهانه گرفتن انقدر بهانه می گیرد که از خواب بیدارم کند حتی

بی قرار تر از همیشه و حالا و هر روز، تمام انگشت های اشاره ی امید را بسوی تو می بیند
فقط تو

انگار کرده باشی که جز این هیچ برایش نمانده و چقدر هم خوب
چقدرررر هم خوب

تمام استواری این دل ناماندگار به لب خند های گاه و بیگاه تو بسته ست سلام شهریوری

هربار ، گاه و بیگاه لب خند بزن تا ...

تا ستاره بیشتر بماند و ماه هیچ شبی از شب ها غیبش نزند
تا اشک ها فقط برای تو باشد و روی شانه های تو

تا بشود دوام آورد در این سرای هیچ در هیچ  ِ پوچ

تا بشود هنوز هم هواشناس های کنجکاو آزار دهنده، از پیش بینی هوای این دل نا امید شوند

بخند سلام شهریوری من

بخند که حالا دلم نه برای نوشتن و نگاهم نه برای اشک ، که تمامی برای لب خند تو ، دل تنگ ند