۱۳۹۲ آذر ۴, دوشنبه

باز هم نوشتن

بی گمان باید نوشت
بی شک باید تا می شود نوشت
نوشت
به امید انکه تو بخوانی شان
بی خیال تمام نوشته های جدی که در سرم جاخوش میکنند
ریشه میکنند و می پوسند اخر سر
حاضرم هیچ کس هیچ وقت از دخمه اشفته ی سرم چیزی دستگیرش نشودو اخرش از من به هیچ عنوانی بجز " معمولی " استفاده نکند اما
اما
تو بخوانیم
اما هرچه مربوط به تو باشد و شانه های کلمات توان حملش را داشتند بنویسم
تا تو بخوانی شان
تا ...
مگر منتهای بی کرانگی ارزوهای یک نویسنده بیش از این است بانو؟
نمیترسم از معمولی نام نهاده شدن پس از مرگ
می ترسم که بمیرم و هر انچه که باید و باید ؛ برای خوانش تو ننوشتم
همین
به حرمت قلم قسم همین