۱۳۹۲ تیر ۱۰, دوشنبه

بهانه گیری به وقت بی قراری

دست هایم را محکم چسباندم به صفحه ی ساعت
به دلم قول دادم
تا وقتی دستور دهد برای تو بنویسم
.
.
.
سلام
بگذار بی تکلف برایت بنویسم
سرم برای شانه های تو بهانه می گیرد
تمام دلخوشی ش پناه پر لطافت غریبی است به وسعت بزرگ ترین پرچین بارانی رویاهای کودکی
بهانه می گیرد اشک
بهانه می گرد دست
بهانه می گیرد دل
بیا که این شاگردان بی قرار ، هرچه ناظم در این دنیا ست را کلافه می کنند به هر ثانیه تاخیر تو
دوره می افتند در تمام کوچه ها و خانه ها
هر چه ساعت ببینند جلو می کشند به وقت دیدن تو
به وقت دیدن تو

می بینی؟
دل است دیگر
بهانه می گیرد برای نوشتن
بعد
هیچ
مجبورم می کند به ننوشتن
امانم را بریده به سه نقطه ها پناه ببرم
...
...
...
...

۲ نظر: