وقتی پدر و مادرت حتی یکبار هم تا به حال همدیگر را جلویت نبوسیدند
وقتی پیش فرض موجه نشان داده شدن یا بی جنبه نبودن ، یعنی خیلی عادی از معشوق حرف زدن
وقتی هرگونه کنش احساسی در این جامعه ی بیمار نتیجه اش تمسخر است و تعجب و کنجکاوی متمایل به فضولی
باید هم یک نگرانی ذاتی لعنتی در نگاهت باشد نسبت به اطرافیانت در خیابان و کافه و خانه و پارک
دقیقا همینطور می شود که به سرت می زند ، بدجور به سرت می زند " او " یی را که بیشتر ازهر موجودی دوستش داری ، ببری
درست وسط شلوغ ترین میدان شهر و دقیقا طوری که همه نظرشان به تو جلب شود روبرویش در نهایت خاکساری زانو بزنی ،
دست هایش را آرام در دستانت بگیری ، بلند ... خیلی بلند فریاد بزنی : دوستت دارم و بعد جوری که انگار شبنم روی گلبرگ لطیفی می رقصد دستانش را ببوسی .
پ.ن : این روزها خیلی فکر می کنم به این .
وقتی که.. دلم برات میره
پاسخحذف