۱۳۹۴ آذر ۱۶, دوشنبه

کلنجار

آدمی زاد کشش عجیبی دارد برای دیده شدن ، برای گفتن ، برای بروز دادن خودش
این کشش خیلی مواقع اذیت کننده هم می شود
اگر موقعیت فراهم نباشد ، اگر کسی برای دیدن و شنیدن دم دست نباشد یا خاص تر؛ کسانی که تو می خواهی نباشند
می شود رنج و می رود تا اعماق روحت
آنقدر روحت را می خورد که یکباره احساس خفگی می کنی
به سرت می زند که شروع کنی به بروز دادن خودت به هر قیمتی
حتی اگر طرفت همانی نباشد که باید
یا بدتر ! اصلا نفهمد چه عرضه کرده ای
یا بدتر از آن اصلا دوست نداشته باشد که به تو توجهی کند و خریدار عرضه جسورانه ات باشد

خیلی حس بدی است
خیلی از کتابها و سخنرانی ها ، فیلم ها و آثار هنری تا گفتگو ها و اظهار فضل های خفیف روزمره و لباس پوشیدن ها و عادت های کوچک ، ناشی از همین فوران احساس خفگی است
فورانی که از یک شکاف شخصیتی عمیق بیرون می زند

باید یکبار یا هر چند بار که واجب است بنشینی و تکلیف را با خودت روشن کنی
که عرضه می کنی که چه بشود؟ برای ارضای کشش لعنتی درونت است یا برای چیز دیگری؟

ولی قبل ترش یا موازی اش حداقل ، باید فکری کرد برای رهایی از اذیت های این کشش
- که بعید می دانم بشود از خود این کشش رها شد -


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر