۱۳۹۴ دی ۴, جمعه

ترس

انگار همين چند ساعت پيش بود
مستاصل و کلافه بودم و عصباني از همه چيز و همه کس ؛ از نظام و مردم و بيشتر از همه از دست خودم
اينترنت و آنتن هاي موبايل ها قطع بودند
و حتي يک شماره ثابت هم در ذهن خودم و حافظه موبايلم نبود
خيلي راحت با گرفتن تمام ابزاري که با آن خو کرده بودم ، احساس خفگي مي کردم

30 خرداد 88 را تا آخر عمرم فراموش نمي کنم
هر بار که وابستگي ام بيشتر مي شود به ابزاري ، يکهو شبيه يک کابوس آموزنده و تلخ ، شبيه يک زخم کهنه و آگاهي بخش سر باز مي کند.

اين روزها بيشتر به کابوس استيصال فکر مي کنم
به همان ساعت هاي هشدار دهنده
به مايي که هر روز محتاج تر مي شويم به تلگرام و انتخاباتي که نزديک است و اتفاق محتمل فيلترينگ - ولو موقت- تلگرام و اينستاگرام و ...
به مايي که نمي دانم مي شود اميد داشت روزي توان مديريت ابزارهايمان را داشته باشيم يا نه
به مايي که داريم تمام امورمان را به همين ابزارها گره مي زنيم بي آنکه فکر جايگزينش باشيم
و به انهايي که روز به روز جذاب تر مي کنند ابزاري را که بودنش و اطلاعاتش تمام و کمال در دست هاي آنهاست
آنهايي که هزاران کيلومتر آن طرف تر نشسته اند تا همين مديران سطح پايين فروم ها و سرويس هاي وبلاگي

توهم نيست ، حقيقتي است که دوست نداريم ببينيمش تا روزي که با سيلي نشان مان دهند
دوباره !

بايد که بشود نشست و راهي براي آلوده نشدن براي يک جايگزين و براي تماميت حريم خصوصي مان پيدا کرد
تا دير نشده

دوستي داشتم که مي گفت: مي ترسم از فيس بوک و آخر هم اکانتي درست نکرد و نيمد
خوب جايي را ديده بود طفلک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر