۱۳۹۳ شهریور ۳, دوشنبه

وقتی همه چیز رنگ " تو " می گیرد ...


فکر کردن نمی خواهد نوشتن برای تو
آن هم درست در لحظاتی که کلمات هم شبیه من منتظر هستند
کلماتی که سهم شان از احساسات درونی من به محدودیت خودشان است و به وسواس من ( وقتی بخواهم برای تو انتخاب شان کنم )

ساده یا سرشار از استعارات شاعرانه
چه فرقی می کند بانو؟
من در تمام نفس کشیدن هایم در انتظار همین روزها بودم
همین روزهایی که جاذبه ی زمین را احساس نمی کنم
همین روزها که بودنم در یک خلا دلچسب شناور ست همین روزها که رهایی را با دست هایم مشق می کنم
همین روزها که عطر سحرانگیز تو ، از حوالی خواب های کودکی هایم ، نفوذ کرده به اتاق ام
به خانه ام
به شهر م
به دنیایم

همین روزها که برای توصیف ش کلمات ، ناشیانه به نظر می رسند و بی تجربه
همین روزها که هر لحظه اش را زندگی می کنم
نفس می کشم

من تو را زندگی می کنم
من برای تو
در تو
من
با
تو
زندگی می کنم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر