۱۳۹۲ مهر ۳, چهارشنبه

از نوشتن


باید بشود که بنویسی؛ حتی اگر فقط یکبار در روز یا شبی که می تواند یادت هم نباشد، پناه آوردی باشی به نوشتن. به همین نوشتن غریب

چقدررر این روزها ، خاصه وقتی در خانه را می بندم و راه می افتم به سمت شرکت ، دلم برای نوشتن تنگ می شود. معلوم است که بیزارم از تمام شدنم ، از شبیه همه ی مردم تکراری اطرافم شدن، معلوم است که بیزارم از تکراری شدن روال زندگی و رسیدگی به معیشت به عنوان اولویت اول زندگی. اما دلیل تنگ شدن دلم برای نوشتن این ژست های بیرونی ام و امثالهم نیست

بی که حرف اضافی بزنم و بی که از همین نوشتنی بگویم که شده عنوان این دلنوشته ! ، نه که بخواهم ، که احساس نیاز می کنم به نوشتن

این است که از بی حوصلگی م برای نوشتن و بعد دلتنگی ام درست وقتی که نمی شود نوشت ، از همین تسلسل خنده دار و تلخ خسته شده م

خواهم نوشت حتی اگر ارزش والایی برای خواندن نداشته باشد و حتی کهکشانهای زیادی با همین چند ماه گذشته م داشته باشند

و شاید برای اولین بار در زندگیم می خواهم بنویسم فقط برای نوشتن .




۳ نظر:

  1. شهـــریــــور۱۵ مهر ۱۳۹۲ ساعت ۷:۳۰

    کامِ خستگی ات
    را با چه زبانی شیرین کنم؟
    منکه آمده بودم
    بنویسی بخوانم
    بگویی بشنوم
    آمده ام
    ببین...

    پاسخحذف
  2. بیمار

    لب خند های

    تو ام

    بیشتر

    بخند بانو :)

    پاسخحذف