۱۳۹۱ شهریور ۱۸, شنبه


میشد هنوز پشت همین هنوز پناه بگیریم

باور کن میشد باران ، کاری نداشت اصلن فقط کافی بود دوباره بی دلیل برایم بخندی و بعد مرا تنها بگذاری و بروی بی سر وصدا  قایم شوی پشت هرجا که دوست داشتی و مثل همیشه باقی ماجرا را نمی دیدی

چه فرقی می کرد اصلن دیدنت؟ تنها همان لب خندت اگر می بود می دیدی هنوز می شود پشت همین هنوز پناه گرفت

بی حرفی

بی اعتراضی

بی مرگی

بی ....

بگذریم

۱ نظر:

  1. باران است این !
    من درد ِ تو را می فهمم
    دیگری درد مرا
    و تو درد ِ دیگری را
    و قطره هایی که بر شانه ات می نشینند
    تا سنگینی درد را
    بر زندگی سوزن کنند !
    همین اشک های آن بالا سری
    همین سکوت زجر آور خیابان
    در سرسام سرفه ی ماشینی
    که از زمین دور می شود ....

    باران است این!

    پ.ن باید داشته باشد این..اما ندارد!

    پاسخحذف