۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

به نوشتن زنده ام


سخته بخوای ممتد باشی و بنویسی و از اون سخت تر اینکه سفارشی بنویسی برای شهرت ، برای دوست داشتن ، برای پول یا ... 
اما گاهی وقت ها حس می کنی اگر ننویسی ... وای که اگر ننویسی 

بعد مظاهر مدرن هم دیگه ارضات نمی کنه و باید خودکاری چیزی دم دستت پیدا کنی و کاغذی - ولو از همین کاغذ های پرینتی مخابرات و توانیر باشه - و بنویسی.

و چه چیزی لذت بخش تر از نوشتن لغاتی که برات مقدس هستند و یا مخاطبی ندارن یا اگه دارن دیگه نیست تا بکارشون ببری ، بعد انگار کنار بغض همیشه ات جا خوش کرده اند برای بیرون پریدن. بعد این لغت ها رو یکجور دور از هر نگاه نامحرمی روی همین کاغذ تکرار کنی هی تکرار کنی تا شاید از سنگینی شون کم بشه و بعد کاغذی که میتونه خیس شده باشه یا نه رو مچاله کنی و پرتش کنی یه گوشه ، تا فردا وقت بیرون رفتن ، بازم دور از نگاه هر غریبه ای ، سر به نیستش کنی انگار که اصلا نبوده و اون کاغذ چیزی جز همون ارزش کذایی و سابقش رو نداره .

اینطور میشه هنوز بخودت اثبات کنی زنده ای !

حالا میشه زل زد به عکس نویسنده ی این کنار دست چپ .


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر